منتظران حضرت مهدی علیه السلام

۲۶۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

پیامبر صلی الله علیه و آله شخصاً سرپرستی امام حسین را به عهده گرفت و به وی توجهی فراوان داشت و روحش را با روح خود و عواطفش را با عواطف خویش آمیخته ساخت. و بنابر آنچه مورخان می گویند، انگشت ابهام خودرا در دهان وی می گذاشت و آن حضرت، وی را پس از تولدش گرفت و زبانش را در دهان او گذاشت تا او را از تراوش نبوت، تغذیه دهد، در حالی که به او می فرمود: «هان ای حسین! هان ای حسین! خداوند نپذیرفت جز آنچه را خود خواهد - یعنی امامت را - که در تو و در فرزندانت باشد...» (1) .
و در این باره «سید طباطبائی» می گوید:

 سپاه ابن سعد، زشت ترین گناهان و فجیع ترین جنایات را مرتکب شدند، با سنگدلی به سوی جسد امام بزرگ، شتافتند و به غارت کردن جنگ افزار و جامه های او پرداختند. شخصی از بنی نهشل، شمشیر آن حضرت را برد (1) که شمشیر حضرت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله به نام «ذوالفقار» بود. (2) «قیس بن اشعث» که از فرماندهان سپاه بود، حوله ی آن حضرت را که از خز بود، برد که بر او خرده گرفتند و «قیس القطیفه» نامیده شد.
«اسحاق بن حویه» نیز پیراهن حضرت را برد، «اخنس بن مرشد»، عمامه ی او را (3) و «بحیر» شلوارهایش را برد و آنها را پوشید که زمینگیر و فلج
 گشت. (4) چیزی بر بدن امام باقی نگذاشتند، به غیر از شلواری که امام آن را سوراخ، سوراخ کرده بود تا آن را بر جسدش باقی گذارند.
آنگاه، پست ترین و کثیف ترین فرد بشر؛ «بجدل» آمد و در پی چیزی گشت که آن را از روی بدن امام به غنیمت برد، ولی چیزی نیافت. وی، به جستجوی بیشتری پرداخت و انگشتری امام را در حالی که خون بر آن خشکیده بود، دید، پس انگشت حضرت را قطع کرد و آن را برداشت (5) ، سرانجام آن ستمکاران، بدن امام را عریان در زیر آفتاب سوزان رها کردند.

«یزید»، پس از هلاک شدن پدرش، رهبری دولت اسلامی را در دست گرفت در حالی که وی در سن و سال جوانی بود روزگار او را پاک نکرده و تجربه ها، وی را صیقلی نداده بود. بنا به اتفاق مورخان، وی به خوشگذرانی، شکار، شراب، زنان و سگان شکاری علاقه ای وافر داشت و به ارتکاب منکر و فحشا، توجهی فراوان داشت.
وی هنگام هلاکت پدرش، در دمشق نبود، بلکه در «حوارین الثنیه» در سفر شکار بود (1) ، «ضحاک بن قیس» نامه ای برای وی فرستاد که او را در مرگ معاویه تسلیت می داد و به خلافت، تبریک می گفت و از او می خواست تا فوراً به دمشق بیاید و زمام امور حکومت را به دست گیرد.
هنگامی که یزید نامه را خواند فوراً همراه با کاروانی از داییانش، به سوی پایتخت حرکت کرد. وی موهای زیادی داشت و در طول راه نیز چهره ای گرد آلود پیدا کرده بود، نه عمامه ای بر سر نهاده و نه شمشیری بر کمر بسته بود.

امام به همراه بزرگان یارانش خواستند بر مردم کوفه، اقامه ی حجّت کنند تا در آنها از وضع خودآگاه باشند و نسبت به گناهی که مرتکب می شدند، آشنایی حاصل نمایند، گناهی که نزدیک بود آسمانها از آن شکافته شوند و زمین پاره گردد و کوهها فروریزند، آنان بسیار فراخواندند و نصیحتها کردند تا آن مسخ شدگان را از خطر جنایتی که آنان را به جهنم می رساند، رهایی بخشند.

هیچ امّتی از امّتها، مصیبتی دردناکتر و فجیع تر از فاجعه ی کربلا مشاهده نکرده است؛ زیرا هیچ مصیبتی از مصیبتهای روزگار و یا فاجعه ای از فجایع دنیا وجود ندارد که بر سبط پیامبر خدا و ریحانه ی او نگذشته باشد... مصیبتهای آن حضرت، عواطف را اندوهگین و داغدار ساخت و حتی کم احساس ترین مردم و سنگدل ترین آنان را به درد آورد تا آنجا که حتی «عمر بن سعد»، آن ستمکار فرومایه نیز متأثر شد و از مصیتهای هولناک و سنگینی که بر امام جاری گشت، به گریه آمد. در فاجعه ی کربلا، حرمت پیامبر صلی اللَّه علیه و آله در عترت و ذریّه اش شکسته شد.
امام رضا علیه السلام می فرماید: «روز حسین، چشمهای ما را مجروح و عزیز ما را خوار ساخت...».
ما اینک به بیان فصلهای آن فاجعه ی جاویدان در دنیای غمها و حوادث دردناک همزمان با آن می پردازیم.

 وی آن نهال پاک است از سیده نساء العالمین فاطمه زهرا علیها السلام که خداوند اورا به فضل خویش طاهر گردانید و او را قرار داد تا از ضلالت، هدایت کند و از تفرقه، به جمع باز آورد... او فاطمه زهراست که اخگری از روح پدر و فیضی از نور او دارد و شعاعهایی از هدایتش که وی محل عنایت و توجه او بود و با هاله ای از بزرگداشت و تقدیر دربرش گرفت و دوستیش را بر مسلمین فرض کرد تا جزئی از عقیده و دینشان باشد در حالی که فضیلت و جایگاه عظیمش را در اسلام گسترده ساخت تا الگویی برای زنان امتش باشد. 

امام علیه السلام به سوی خانواده اش بازگشت تا آخرین وداع را با آنان داشته باشد، در حالی که از زخمایش، خون جریان داشت، به بانوان حریم رسالت و آزاد زنان سرای وحی، سفارش نمود که چادرهای خود را بپوشند و برای بلا آماده شوند و آنان را به صبر و تسلیم در برابر قضای الهی دستور داد و فرمود:

امام علیه السلام در آن لحظات پایانی، به سوی خدا روی آورد و با قلبی متوجه به پروردگار، با او به راز و نیاز و تضرع در پیشگاه وی پرداخت و از فجایع و مصیبتهایی که به آن حضرت رسیده بود، به درگاهش شکایت نمود و گفت:
«بر قضای تو صبر می کنم که پروردگاری جز تو نیست، ای فریادرس! مرا پروردگاری جز تو و معبودی به غیر از تو نیست، بر حکم تو صبر می کنم، ای مددرسان کسی که مددرسانی نداشته باشد! ای پیوسته ای که او را پایانی نباشد! ای زنده کننده ی مردگان! ای پایدار بر هر نفسی! میان من و آنان حکم کن که تو بهترین حاکمان هستی». (1) .

امام حسین علیه السلام در شب دوّم به کنار قبر جدش صلی الله علیه و آله شتافت در حالی که غمگین و اندوهناک بود تا از ستم ستمکاران نزد آن حضرت شکایت بَرَد. امام علیه السلام در برابر قبر شریف ایستاد، دو رکعت نماز خواند، بسیار متأثر شو افسرده خاطر بود، آنگاه از محنتها و گرفتاریهایی که بر آن حضرت وارد شده بود، شکایت کرد و گفت:
«خداوندا! این قبر پیامبرت محمد است و من فرزند دختر محمد، ماجراهایی برایم پیش آمده که تو می دانی. خداوندا! من معروف را دوست می دارم و از منکر، بیزارم، ای دارنده شکوه و عظمت، به حق این قبر و هر کسی که در آن است از تو می خواهم برای من آنچه را موجب رضایت تو و پیامبرت می باشد، انتخاب فرمایی».

آه از این دنیا! و دور باد این زندگی در حالی که دنیا بر کسی همچون فرزند رسول اللَّه صلی اللَّه علیه و آله و ریحانه ی آن حضرت، تنگ می شود و امواج غمها او را دست به دست می کنند و نمی داند که به کجا برود و به کجا روی آورد؛ زیرا خبرهایی دریافت داشته است که یزید ستمگر به مأمورانش دستور داده او را ترور کنند هرچند به پرده های کعبه آویزان شده باشد.
سبط پیامبر خدا صلی اللَّه علیه و آله یقین پیدا کرده بود که یزید او را به حال خود نخواهد گذاشت و حتماً خونش را خواهد ریخت و حرمتش را خواهد شکست و این مطلب را در موارد بسیاری بیان فرموده بود، از آن جمله: