منتظران حضرت مهدی علیه السلام

۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب داستانهای شگفت» ثبت شده است


داستانک زیبای گوهر پنهان

روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را خراب می‌کنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را نابود می‌کنی؟

داستان کهن پوستین کهنه در دربار

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می‌رفت و به آنها نگاه می‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می‌‌آورد و سپس به دربار می‌رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می‌بست. درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی‌دهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می‌کند. سلطان می‌دانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید

داستان چگونه یک خبر بد را برسانیم ؟

داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند:

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:

– جرج از خانه چه خبر؟


حکایت زیبای گدایی کردن ملا نصر الدین !
 
«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»
 
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.

داستان کوتاه و عاشقانه مرا بغل کن

 

داستان کوتاه و عاشقانه مرا بغل کن ….

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»

حکایتی جالب از نادرشاه در زمان لشکر کشی به هندوستان !

میگویند وقتی نادر شاه برای تسخیر هندوستان اقدام به لشگر کشی نمود ، نمیدانست که در این جنگ موفق میشود یا خیر….

در میان راه در حالیکه خود جلوی سپاه حرکت میکرد پسر بچه ای را دید که کنار جاده ایستاده است.

نصیحت مادرانه (داستان کوتاه)

 
 
او به یاد پندهای مادرش افتاد و فهمید چقدر اشتباه کرده است ولیکن افسوس که دیگر دیر شده بود و راهی نداشت.
 
دهقانی با زن و تنها پسرش در روستایی زندگی می کرد. خدا آنها را از مال دنیا بی نیاز کرده بود . مرد دهقان همیشه پسرش را نصیحت می کرد تا در انتخاب دوست دقت فراوان کند و افراد مناسبی را برای دوستی برگزیندسالها گذشت تا اینکه پدر از دنیا رفت. تمام اموال و املاکش به پسرش   رسید .

داستان کوتاه اعرابی و مرد فیلسوف نما

 
عرب صحرانشینی بر شتر دو لنگه، جوال بار کرده و خود بر روی آن نشسته بود. اتفاقا مردی فیلسوف نما و پر حرف که پیاده همراه او شده بود از او پرسید : «وطن تو کجاست ؟»

عرب بادیه نشین جواب داد : «بادیه …»

فیلسوف نما : «در این دو لنگه جوال چه داری ؟»


داستان جالب و آموزنده درویش یک دست

درویشی یک دست در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود.

در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه می‌خورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوه‌هایی بخورد که باد از درخت بر زمین می‌ریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش ‌آورد.

نواختن ویولن در متروی ﻭﺍﺷﻨﮕﺘﻦ + عکس

 
به گزارش تکناز مردی با نواختن ساز ویولن در مترو همه را مورد تعجب خود قرار داد ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﻣﺎﻩ ﮊﺍﻧﻮﯾﻪ ﺳﺎﻝ 2007 ، ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﻣﺘﺮﻭﯼ ﻭﺍﺷﻨﮕﺘﻦ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻮﺍﺧﺘﻦ ﻭﯾﻮﻟﻦ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭ ﺩﺭﻣﺪﺕ 45 ﺩﻗﯿﻘﻪ ، ﺷﺶ ﻗﻄﻌﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺥ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺥﺕ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ، ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺩﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ .ﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﻬﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻗﺖ ﮐﻨﯿﺪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻝ ، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻮﺍﺧﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺳﺮﻋﺖ ﺣﺮﮐﺘﺶ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ . ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ، ﺳﭙﺲ ﻋﺠﻠﻪ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺩﯾﺮﺵ ﻧﺸﻮﺩ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﻭﯾﻮﻟﻨﯿﺴﺖ ، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺩﻻﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﺮﺩ .