ادب، فقط احترام گذاشتن به غریبه ها و مردم کوچه و بازار نیست،
مؤدب کسی است که به آدمهای تکراری دور و برش، لبخند بزند و احترام بگذارد
در من
آدم برفی ای ست
که عاشق آفتاب شده ..
و این خلاصه ی همه،
داستان های عاشقانه جهان است
روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را میآفرینی و باز همه را خراب میکنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب میآفرینی و بعد همه را نابود میکنی؟
مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
– جرج از خانه چه خبر؟
در میان راه در حالیکه خود جلوی سپاه حرکت میکرد پسر بچه ای را دید که کنار جاده ایستاده است.
عرب بادیه نشین جواب داد : «بادیه …»
فیلسوف نما : «در این دو لنگه جوال چه داری ؟»
درویشی یک دست در کوهساری دور از مردم زندگی میکرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود.
در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه میخورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوههایی بخورد که باد از درخت بر زمین میریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش آورد.