منتظران حضرت مهدی علیه السلام

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان خواندنی ابزار گران شیطان» ثبت شده است

داستـان های کوتـاه جالب و خوانـدنی (201)

چنگیز خان مغول و شاهین پرنده


یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.

مارکوپولو و داستان های مربوط به آن (+عکس)

 
 به گزارش تکناز 960 سال پیش در روز 8 ژانویه سال 1324 میلادی مارکوپولو ، سیاح و تاجر ونیزی مشهور در سن 70 سالگی درگذشت. مارکوپولو هنگام مرگ به دلیل روایت سفرش به دربار قوبیلای قا آن امپراتور مغول در سراسر اروپا مشهور بود.
 
مارکو 15 ساله بود که پدرش نیکولو و عمویش ماتئو 2 تاجر اهل ونیز از یک سفر طولانی به سرحدات چین به ونیز بازگشتند.


نشانه وجود خطا !(+عکس)

 

کاملا بی‌تقصیر بودن در حوادث تلخ و جاری زندگی هرگز رخ نمی‌دهد چون ما هم به‌عنوان بخشی از اتفاق‌های زندگی‌ات در رخ دادن آنها نقش داریم!

یکی از شاگردان شیوانا صبح زود برای خرید به شهر رفت و غروب خسته و دست خالی نزد شیوانا آمد و گفت:

سلام بی جواب (داستان کوتاه )
 
داستانی کوتاه و خواندنی
 
روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."

سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است."


داستان جالب و کوتاه گوهر پنهان

 

خداوند گوهر پنهان خود را با آفرینش انسان و جهان آشکار کرد پس ای انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمایان کن.

روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را خراب می‌کنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را نابود می‌کنی؟


چادرمونو دزدیدن (+ عکس)
  
ادب، فقط احترام گذاشتن به غریبه ها و مردم کوچه و بازار نیست،
مؤدب کسی است که به آدمهای تکراری دور و برش، لبخند بزند و احترام بگذارد
 


داستانک زیبای گوهر پنهان

روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را خراب می‌کنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را نابود می‌کنی؟

داستان کهن پوستین کهنه در دربار

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می‌رفت و به آنها نگاه می‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می‌‌آورد و سپس به دربار می‌رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می‌بست. درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی‌دهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می‌کند. سلطان می‌دانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید

داستان چگونه یک خبر بد را برسانیم ؟

داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند:

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:

– جرج از خانه چه خبر؟


حکایت زیبای گدایی کردن ملا نصر الدین !
 
«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»
 
ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.