منتظران حضرت مهدی علیه السلام

۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان های کوتاه مفید» ثبت شده است


داستان جالب و آموزنده درویش یک دست

درویشی یک دست در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود.

در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه می‌خورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوه‌هایی بخورد که باد از درخت بر زمین می‌ریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش ‌آورد.

نواختن ویولن در متروی ﻭﺍﺷﻨﮕﺘﻦ + عکس

 
به گزارش تکناز مردی با نواختن ساز ویولن در مترو همه را مورد تعجب خود قرار داد ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﻣﺎﻩ ﮊﺍﻧﻮﯾﻪ ﺳﺎﻝ 2007 ، ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﻣﺘﺮﻭﯼ ﻭﺍﺷﻨﮕﺘﻦ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻮﺍﺧﺘﻦ ﻭﯾﻮﻟﻦ ﺑﻮﺩ . ﺍﻭ ﺩﺭﻣﺪﺕ 45 ﺩﻗﯿﻘﻪ ، ﺷﺶ ﻗﻄﻌﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺥ ﺭﺍ ﻧﻮﺍﺥﺕ . ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ، ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺩﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺷﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ .ﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﻬﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﻗﺖ ﮐﻨﯿﺪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩﻣﯿﺎﻧﺴﺎﻝ ، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻮﺍﺧﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺳﺮﻋﺖ ﺣﺮﮐﺘﺶ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ . ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ، ﺳﭙﺲ ﻋﺠﻠﻪ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺩﯾﺮﺵ ﻧﺸﻮﺩ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺑﻌﺪ ﻭﯾﻮﻟﻨﯿﺴﺖ ، ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺩﻻﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﺮﺩ .


داستان جالب مرد چوپان و شیوانا

داستان های شیوانا بسیار آموزنده و جالب میباشد شما را دعوت می کنیم از بخش داستان های کوتاه در سایت تکناز دیدن فرمایید : اینجا کلیک نمایید


داستان جالب سوار تاکسی شدم …

داستان جالب سوار تاکسی شدم …

سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.
اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم
اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…!جیب چپ نبود… جیب پیرهنم


دختر بچه ای که در داروخانه دنبال معجزه بود

شنیدن داستانی جالب از دختر بچه کودکی که به دنیال معجزه بود خالی از لطف نخواهد بود.

 

یک دختر کوچک به داروخانه رفت و گفت: معجزه دارید؟

 

-معجزه ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻋﺰﯾﺰﻡ؟ !

 

ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺪﯼ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺍﺭﻩ ﺗﻮﯼ ﺳﺮ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﻡ ﮔﻨﺪﻩ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻪ ! ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯽ ﮔﻪ ﻓﻘﻂ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻩ ، ﻣﻨﻢ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﻡ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻭﻧﻮ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﺨﺮﻡ .

 

-ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺒﺨﺶ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ، ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭﺷﯿﻢ.

 

ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﻩ ، ﺗﻮﺭﻭ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﯾﺪ .

 

ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺳﺘﯽ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺭﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﺋﯽ ﮔﻔﺖ : ﺑﺒﯿﻨﻢ ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺭﯼ؟ ﭘﻮﻝ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺷﻤﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﻋﺎﻟﯿﻪ ، ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮﺕ ! ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺻﻤﯿﻤﯽ ﺩﺳﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺮ ﺧﻮﻧﻪ ﺗﻮﻥ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﺍﺩﺍﺷﺖ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻨﻢ؟ !

 

ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻮﻕ ﺗﺨﺼﺺ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻣﻐﺰ ﺑﻮﺩ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻋﻤﻞ ﺑﺪﻭﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻫﯿﭻ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪ.

 

ﻫﺰﯾﻨﻪ ﻋﻤﻞ “ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﭘﻮﻝ ﺧﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ “. ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺴﺮﮎ ﺻﺤﯿﺢ ﻭ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ. دکتر ارنست گروپ رئیس سابق بیمارستان هانوفر المان ……. چندی پیش این خاطره رو در یک کنفرانس علمی مطرح کرد …. و اون مرد جراح کسی نبود جز …..

پروفسور مجید سمیعی

دختر بچه ای که در داروخانه دنبال معجزه بود

 

منبع : مجله مراحم

 

مطالب مرتبط:

 


داستان طنز اولین روز کاری

 

داستان طنز و خنده دار اولین روز کاری :

 

نمکستان : مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و گفت: ” یک فنجان قهوه برای من بیاورید.”


داستان تاثیرات قرآن کریم بر روح ما !

یک مسلمان سالخورده، بر روی یک مزرعه  همراه با نوه جوانش زندگی می کرد. پدربزرگ هر صبح زود بر روی میز آشپزخانه می نشست و قرآن را می خواند.

 نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش باشد و از هر راهی که می توانست سعی می کرد از پدربزرگش تقلید کند.

داستان خواندنی جوان گناهکار

«ملا فتح‏اللَّه کاشانى» در تفسیر منهج الصادقین، و «آیت اللَّه کلباسى» در کتاب انیس اللیل نقل کرده ‏اند:

 

در زمان «مالک دینار» جوانى از زمره اهل معصیت و طغیان از دنیا رفت.

 

مردم به خاطر آلودگى او جنازه‏اش را تجهیز نکردند، بلکه در مکان پستى و محلّ پر از زباله‏اى انداختند و رفتند.

 

داستان جالب و خواندنی خانم معلم مهد کودک و چکمه ها

خانم جوانی که در مهد کودک کار می کرد اتفاق جالبی برایش رخ داد. دختر جوانی که در مهد مربی بچه های 4 ساله بود میخواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه ولی چکمه ها به پای بچه نمیرفت بعد از کلی فشار…و خم و راست شدن،بچه رو بغل میکنه و میذاره روی میز، بعد روی زمین بلاخره باهزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه میکنه و یه نفس راحت میکشه که …