دوم و ورود نیروهای متفقین به خاک ایران و عراق و رابطه میان دو کشور همسایه، اجازهی مسافرت به کسی داده نمیشد؛ اما من به مرحلهای از بیقراری رسیده بودم که راحتی و آسایش خاطر را از دست داده بودم و همواره در اندیشه سفر به کربلا و نجف و کاظمین بودم. در همان دوران، شبی در عالم خواب دیدم که به کربلا مشرف شدهام و در اوج سرور و شادمانی به حرم پیشوای آزادگان حضرت امام حسین علیهالسلام شرفیاب شدم در آستان مقدس آن حضرت، یکی از خدمتگزاران دستم را گرفت و گفت: دوست عزیز! میخواهی امام حسین علیهالسلام را زیارت کنی یا قبر و ضریح منور ایشان را، او من را به سرداب مقدس که زیر ساختمان حرم مطهر بود، برد و قبر شریف امام حسین علیهالسلام را نشانم داد و گفت: مولایت را زیارت کن. هنگامی که نگاه کردم: گویی قبر گشوده شد و امام حسین علیهالسلام را دیدم که فرزند بزرگوارش علی اکبر علیهالسلام پایین پای مبارکش بود و طفل شش ماههاش علی اصغر علیهالسلام روی سینهی پاکش. ناگاه از خواب بیدار شدم؛ اما دیدگانم گریان بود و قلبم سوزان و در همان حال این شعر را سرودم.
به جز حسین مرا ملجأ و پناهی نیست
در این عقیده یقین دارم اشتباهی نیست
ره نجات حسین است و دوستی حسین
به سوی حق به جز از این طریق راهی نیست
اگر تو حکم غلامی من کنی امضا
به هیچ محکمه خوفم زد او گاهی نیست ( کرامات الصالحین، ص 25 - 26 به نقل از کتاب کرامات امام حسین علیهالسلام. )
منبع: کرامات حسینیه و عباسیه ؛ موسی رمضانیپور نوبت چاپ: هفتم تاریخ چاپ: زمستان 1386 چاپ: محمد (ص) ناشر: صالحان صفحات 80 تا 82
منبع:http://www.ashoora.ir/