منتظران حضرت مهدی علیه السلام

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان جالب و آموزنده درویش یک دست» ثبت شده است


مرد زشتی که با زیباترین دختر دنیا ازدواج کرد (داستان)

موسی مندلسون پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت. موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.


داستان جالب و خواندنی زن بی وفا
 
حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:

شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.

داستـان های کوتـاه جالب و خوانـدنی (201)

چنگیز خان مغول و شاهین پرنده


یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید.


حکایت جالب ظالم رعنا

 

از بایزید پرسیدند: پیر تو که بود؟

گفت: پیرزنی. روزی در صحرا رفتم، پیرزنی با انبانی آرد برسید. مرا گفت: این انبان آرد با من برگیر.

مارکوپولو و داستان های مربوط به آن (+عکس)

 
 به گزارش تکناز 960 سال پیش در روز 8 ژانویه سال 1324 میلادی مارکوپولو ، سیاح و تاجر ونیزی مشهور در سن 70 سالگی درگذشت. مارکوپولو هنگام مرگ به دلیل روایت سفرش به دربار قوبیلای قا آن امپراتور مغول در سراسر اروپا مشهور بود.
 
مارکو 15 ساله بود که پدرش نیکولو و عمویش ماتئو 2 تاجر اهل ونیز از یک سفر طولانی به سرحدات چین به ونیز بازگشتند.


داستان جالب و کوتاه گوهر پنهان

 

خداوند گوهر پنهان خود را با آفرینش انسان و جهان آشکار کرد پس ای انسان تو هم گوهر پنهان جان خود را نمایان کن.

روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را خراب می‌کنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را نابود می‌کنی؟


خلاصه داستان یک عشق + عکس

 

در من

 

آدم برفی ای ست

 

که عاشق آفتاب شده ..

 

و این خلاصه ی همه، 

 

داستان های عاشقانه جهان است

داستان کوتاه و عاشقانه مرا بغل کن

 

داستان کوتاه و عاشقانه مرا بغل کن ….

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»

حکایتی جالب از نادرشاه در زمان لشکر کشی به هندوستان !

میگویند وقتی نادر شاه برای تسخیر هندوستان اقدام به لشگر کشی نمود ، نمیدانست که در این جنگ موفق میشود یا خیر….

در میان راه در حالیکه خود جلوی سپاه حرکت میکرد پسر بچه ای را دید که کنار جاده ایستاده است.


داستان جالب و آموزنده درویش یک دست

درویشی یک دست در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود.

در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه می‌خورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوه‌هایی بخورد که باد از درخت بر زمین می‌ریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش ‌آورد.